خاطرات یه روز دیگه
سلام دوستان همراه قول داده بودم خاطرات امروز رو بنویسم طبق روال هر روز ساعت ۶:۳۰ بیدار شدم و واسه ملیکا و آریان واسه رفتن میوه و ساندویچ اماده کردم و ساعت ۷ ملیکا رو بیدار کردم و ۷:۳۰ با سرویس رفت مدرسه رفتم تو اشپزخونه و یه سری کارهای مونده از شب رو انجام دادم امروز آریان رو از طرف مهد می بردن اردو واسه همین کمی خوراکی بشتر بهش گذاشتم و اومد یه چرت کوچیک نیم ساعته زدم و اریان رو بیدار کردم و اماده و با خاله سمانه که هر صبح میاد دنبالش فرستادم رفت تو همین هین آنیتا بیدار شد و بردمش دستشویی و یه شیشه شیر بهش دادم تا بخوابه و بعد همسرم رو بیدار کردم که بره سر کار بعد از رفتن همسرم رفتم سر وقت نهار می خواستم آبگوشت درست کنم گوشت رو گذاشتم ...