ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

خاطرات یه روز دیگه

سلام دوستان همراه قول داده بودم خاطرات امروز رو بنویسم طبق روال هر روز ساعت ۶:۳۰ بیدار شدم و واسه ملیکا و آریان واسه رفتن میوه و ساندویچ اماده کردم و ساعت ۷ ملیکا رو بیدار کردم و ۷:۳۰ با سرویس رفت مدرسه رفتم تو اشپزخونه و یه سری کارهای مونده از شب رو انجام دادم امروز آریان رو از طرف مهد می بردن اردو واسه همین کمی خوراکی بشتر بهش گذاشتم و اومد یه چرت کوچیک نیم ساعته زدم و اریان رو بیدار کردم و اماده و با خاله سمانه که هر صبح میاد دنبالش فرستادم رفت تو همین هین آنیتا بیدار شد و بردمش دستشویی و یه شیشه شیر بهش دادم تا بخوابه و بعد همسرم رو بیدار کردم که بره سر کار بعد از رفتن همسرم رفتم سر وقت نهار می خواستم آبگوشت درست کنم گوشت رو گذاشتم ...
9 ارديبهشت 1398

از خودم دور شدم

پیش نمایش مطلب شما : داشتم می گفتم ... وقتی به خودم فکر می کنم احساس می کنم که کار اشتباهی کردم که سه تا بچه پشت سر هم اوردم و دارم در حقشون ظلم می کنم چون وقت ندارم مثل بقیه خونواده ها که یه بچه دارن بهشون رسیدگی کنم احساس گناه دارم یه جور عذاب وجدان نمی دونم چی اسمش رو بزارم ولی هر چی هست حس خوبی نیست هم به خودم و هم به بچه ها نمی تونم مثل قبل رسیدگی کنم خیلی خیلی از خودم فاصله گرفتم اینقدر که یادم نمیاد چه عادت هایی داشتم چقدر شعر می خوندم و چقدر عاشق بودم ولی الان سخت شدم یه جور بی روح شدم از خودم بدم میاد دیگه مثل قبل نیستم احساس می کنم پیر شدم وای خدا چی دارم می نویسم به دل نگیرید باز هورمون ها ریختن به هم و دارم به زمین و ...
9 ارديبهشت 1398

دارم کم میارم

سلام و عصر همگی بخیر بازم با تاخیر اومدم این روزها حال خوبی ندارم خیلی خسته هستم خیلی زیاد اینقدر که به هیچ کارم نمی رسم از نظر روحی داغونم نمی دونم چجور با سه تا وروجک شیطون که دیگه نمی تونم مثل قبل هم پاشون باشم مراقبت کنم خیلی این روزها درگیر بچه ها هستم و همش دارم از خودم از همه چی خودم مایه میزارم ولی دارم کم میارم
9 ارديبهشت 1398
1